جدول جو
جدول جو

معنی سمن عارض - جستجوی لغت در جدول جو

سمن عارض(سَ مَ رِ)
آنکه عارض وی سفید چون سمن باشد:
تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بود
امروز چنین شد که بت مشک عذاری.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ)
که عارض او در سپیدی چون سیم بود. سپیدچهره:
ساکنانش حور سیمین عارض و زرین کمر
خادمانش ماه آتش ناوک و آهن کمان.
امیرمعزی (از آنندراج).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ رِ)
زندانی است که ابن زبیر، محمد بن حنفیه و پانزده تن از بنی هاشم را که با وی بیعت نکردند در آن زندانی کرد. (عقد الفرید ج 5 ص 176)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ عِ)
سمن خد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن. آنجا که سمن روید. (ناظم الاطباء) :
شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز.
فرخی.
از کوه تا بکوه بنفشه ست و شنبلید
از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار.
فرخی.
گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه بگلزار ندیده ست و سمن زار.
منوچهری.
بسمن زار درون لالۀ نعمان بسیار
چون دوات بسدین است خراسانی وار.
منوچهری.
زدوده تیغ گهروار رنگ داده بخون
بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد.
سوزنی.
کو تذروان بزم و کوثر جام
کز سمن زار بشکفد گلزار.
خاقانی.
خوابگهی بود سمن زار او
خواب کن نرگس بیدار او.
نظامی.
عیش است بر کنار سمن زار خواب صبح
نی در کناریار سمن بوی خوشتر است.
سعدی.
روان گوشه گیران راجبینش طرفه گلزاری است
که برطرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
سمن زار گشته دیار سلاحف
چمنزار گشته وجار ثعالب.
حسن متکلم
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمن عذار
تصویر سمن عذار
سمنرخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمن زار
تصویر سمن زار
جایی که در آن سمن بسیار روید
فرهنگ لغت هوشیار